هادی خانیکی
مقدمه:
«رسانهای شدن زندگی روزمره» بخشی از واقعیت جهان پیش روی ماست، اما آیا رسانه در آن نقش سازنده دارد یا ویرانگر و یا ترکیبی از هر دو؟ این پرسش که امروز در همه زمینهها فراگیر است، عرصه «سلامت روان و رسانه» را که موضوع این همایش است نیز در برمیگیرد.
بیماریها و اختلالهای روانی چنانکه در پژوهشها و مقالههای علمی و مستند ارائه شده در همین همایش آمده است، از جمله مسایل مبتلا به جوامع جدید و دستخوش تغییر در ایران و جهان هستند، اما مسأله دیگر چگونگی بازنمایی آنها در رسانههاست.
تصویرهای رسانهای از بیماریها و بیماران روانی در موقعیتهای جدی و خبری و طنز و کمدی میتوانند «رسانهای شدن مسائل روانی» را سازنده یا ویرانگر سازند.
آنچه امکان یا امتناع تصویرسازنده از این امر را مسیر میسازد، چگونگی پرداختن به سلامت روان در رسانهها و انگزایی یا انگزدایی از بیماریهای روانیدر فضاهای رسانهای است.
اینکه «حد تأثیرگذاری رسانه بر سلامت روان و انگزدایی از بیماری روانی» چیست مسألهای است که آن را باید حداقل در سه سطح مورد مطالعه قرار داد: روانشناسی رسانه، سایبر سایکولوژی و ارتباطات سلامت:
۱٫روانشناسی رسانه:
روانشناسی رسانه گرایشی میانرشتهای است که از همکاری دو رشته روانشناسی و ارتباطات حاصل شده و با بهرهگیری از مباحث مطرح در روانشناسی شناخت، روانشناسی رشد و روانشناسی اجتماعی به رویکردهای نظری و روششناسیهای جدیدی در عرصه رسانه دست یافته است.
هدف از روانشناسی رسانه «مطالعه تأثیرگذاری رسانه بر رفتارها و فرایندهای بنیادین اجتماعی و روانشناختی همچون استدلال، شناخت و پرخاشگری است(Giles, 2003: 4-6)
در روانشناسی رسانه تلاش میشود با استفاده از نظریهها، مفاهیم و روشهای روانشناختی، تأثیر رسانههای جمعی بر افراد، گروهها و فرهنگها مورد مطالعه قرار گیرد و به سؤالهایی از این دست پرداخته شود که رسانهها و اطلاعات منتقل شده از طریق آنها چگونه طرز تفکر، روابط ، نگرشها و باورهای ما را تحت تأثیر قرار میهند، (Fisghoff, 2005)
در این زمینه بخش روانشناسی رسانه انجمن روانشناسی آمریکا (APA) روانشناسی رسانه را چنین تعریف کرده است: «روانشناسی رسانه بر نقشیکه روانشناسان در جنبههای مختلف رسانه از جمله رادیو، تلویزیون، فیلم، ویدئو، روزنامه، مجله و تکنولوژیهای جدیدتر بازی میکنند، توجه و تمرکز داشته و در جهت توسعه و گسترش پژوهشها و مطالعات در خصوص اثر رسانه بر رفتار انسان تلاش میکند تا از این طریق تعامل میان رسانه و روانشناسی را تسهیل نماید، علاوه بر اینکه، آموزش، پرورش و بکارگیری روانشناسی در حوزه رسانه را قوت بخشیده و روانشناسان را برای تفسیر تحقیقات روانشناسی و ارائه نتایج حاصل از آنها به عموم و متخصصان آماده میکند» (روحانی، ۱۳۸۹: ۱۷ و ۱۸) از این تعریف چنین برمیآید که برای بالا بردن اثربخشی رسانهها در حوزه روان باید به آموزش روانشناسان برای حضور در رسانههای جمعی و ارائه خدمات و مشاورهها و تبادل نظر پیرامون موضوعهای روانشناختی اهمیت داد و مؤلفههای اجتماعی و روانشناختی دخیل در ارتباطات میان فردی و درون فردی و نیز اشکال مختلف رسانهای و آثار آنها را در فرایند ارسال و دریافت پیام در نظر گرفت.
با این تعاریف وقتی «سلامت روان و رسانه» در سطح روانشناسی رسانه مورد مطالعه قرار میگیرد مهمترین پرسشیکه مطرح میشود چگونگی خوانش پیامهای این حوزه توسط شهروندان بیمار و سالم است. به عبارت دیگر باید به این سؤالها پرداخت که:
• رویارویی مخاطبان با پیامهای معطوف به بیماریها و اختلالهای روانی و نحوه دریافت و تغییر آنان از این پیامها چگونه است؟
• تصورهای قالبی و کلیشههای اجتماعی چگونه تصاویری را از بیماریها و بیماران روانی شکل میدهند؟
• روایتهایکلان و گفتمانهای مسلط فرهنگی و رسانهای در این زمینه چیستند و تأثیرهای خرد و پادگفتمانهاییکه در برابر آنها ایجاد میشوند، کدامند؟
۲٫ سایبرسایکولوژی
این حوزه که دو عرصه روانشناسی و فناوری اطلاعات را مرتبط میسازد، معطوف به مطالعه آثار روانشناختی رسانههای جدید و فضای مجازی و شبکهای بر روان فردی است. به این ترتیب مطالعه ذهن و رفتار آدمی در فضای مجازی (سایبر)، ابعاد روانشناختی ارتباطات نمادین و شبکههای آن لاین، کاربرد فناوریهای نوین ارتباطی و فضاهای روانی- اجتماعی مترتب بر آنها موضوعهای مطالعاتی در حوزه سایبر سایکولوژی است.
فضای سایبر که نخستین بار در نوشتههای ویلیام گیبسون و جان برونر به کار رفته است، به فضای تخیلی ساخته شده در داستانها گفته میشد که به تدریج باور به وجود نوعی فضای واقعی را در پشت صحنه به وجود آورد، فضاییکه آن را نمیتوان دید اما به واقع وجود دارد و دنیای رویایی پشت صفحه تلویزیون و یا کامپیوتر را عرضه میدارد. در حوزه ارتباطات فضای مجازییا سایبر به فضای نادیدنی اما موجود و شکل گرفته در روابط اینترنتی و از طریق ابزارهای رایانهای گفته میشود، دنیاییکه در آن افراد الگوهای شناختی و عاطفی خود را به صورت ارتباطات و تعاملهایی از طریق نمادهای دیجیتالی زبان، تصویر و صدا برقرار میکنند و در همین فرایند تجربیات حسی گستردهای را به وجود میآورند. در واقع آنان از طریق شبکهها به صورت فیزیکی به یکدیگر متصل میشوند و بدون آن که در زمان و فضا با یکدیگر سهیم شوند، به ابزارهای ارتباطی دسترسی مییابند و رفتار آنی آنان جزئی از محیط روانی اینترنت را تشکیل میدهد. به بیان دیگر در فضای مجازی تشخیص مرز میان واقعی و غیر واقعی چندان ساده نیست، اگر چه فضای مجازی را نیز نباید به اعتبار واژه مجازی، غیر واقعی و خیالی دانست.
مانوئل کاستلز در توضیح معنای مجازی درمحیط سایبر از واژگان به کار رفته توسط ژان بودریار و رولان بارت که میگویند همه اشکال ارتباطی بر مبنای تولید و مصرف نشانهها استوارند کمک میگیرد و آن را در نتیجه واقعیتیمیداند که تجربه میشود ولی همواره مجازی است، چون از طریق نمادهایی درک میشود که عمل را به گونهای شکل میدهند که از چارچوب تنگ معناییکه نمادها برای آن در نظر گرفتهاند میگریزد. همه واقعیتها از طریق نمادها بیان میشوند و در ارتباط انسانی و تعاملی بدون در نظر گرفتن رسانه، همه نمادها در ارتباط با معانی واژگانیکه به آنها اسناد داده میشود به نوعی دچار تغییر میشوند. به تعبیر دیگر، کل واقعیت به گونهای مجازی ادراک میشود. بنابراین، سیستمی ارتباطیکه در آن خود واقعیت (یعنی وجود مادی- نمادین مردم) کاملاً در متنی از تصاویر مجازی و در جهانی واقعنما غرق میشود، مجاز واقعی را ایجاد میکند. در این سیستم، آنچه که بر صفحه ظاهر میشود تنها تصاویری نیستند که از طریق آنها تجربه منتقل شود بلکه خود به تجربه تبدیل میشوند (کاستلز، ۱۳۸۴: ص ۴۳۱ و ۴۳۲)
این فضای ارتباطی نوین بیشتر در قالب مفهوم جدید «جامعه شبکهای» قابل مطالعه است. جامعه شبکهایکه حاصل ظهور رسانههای دیجیتال و شکلگیری شبکههای ارتباطی و ابزارهای گوناگون اینترنتی است، از نظر کاستلز به جامعهای گفته میشود که در آن ساختارها و فعالیتهایکلیدی اجتماعی پیرامون شبکههای اطلاعاتی الکترونیکی شکل میگیرند. به بیان دیگر، شکل شبکهای سازمان اجتماعیکه در دورههای زمانی دیگر نیز وجود داشته است، حال به کمک فناوریهای جدید ارتباطات گسترش بیشتری مییابد.
بنا به تعریف کاستلز: شبکه مجموعهای از نقاط اتصال یا گرههای به هم پیوسته است. نقطه اتصال یا گره نقطهای است که در آن یک منحنی خود را قطع میکند. این که نقطه اتصال چه چیزی باشد مشخصاً به نوع شبکه مورد نظر بستگی دارد.
شبکه در عین حال ساختاری باز دارد و میتواند بیهیچ محدودیتی گسترش یافته و نقاط اتصال جدیدی را در خود جای دهد.
به همین دلیل یک ساختار اجتماعی مبتنی بر شبکه، سیستم بسیار باز و پویایی است که بدون اینکه توازن آن با تهدیدی روبرو شود، توانایی نوآوری دارد. شبکهها ابزار مناسبی برای انجام فعالیتهای مختلفی هستند. شبکهها ریخت اجتماعی جدید جوامع را تشکیل میدهند و گسترش منطق شبکهای تغییرات چشمگیری در عملیات و نتایج فرایندهای تولید، تجربه، قدرت و فرهنگ ایجاد میکنند» (کاستلز، ۱۳۸۴: ۵۴۵- ۵۴۳).
در این فرایند، شکلگیری و گسترش اینترنت توانسته است شبکههای جدیدی را ایجاد کند و از آنجاییکه معماری شبکه از لحاظ تکنولوژیک باز است دسترسی گسترده عموم به شبکه را امکانپذیر سازد و محدودیتهای دولتی و تجاری را کاهش دهد. به این ترتیب جامعه شبکهای به نحو فزایندهای جریانهای جدید قدرت را شکل میدهد و به جای نهادهای اجتماعی قدیم مینشیند. ارتباطات شکل گرفته در این فضا نیز قابل مطالعه در سطوح ارتباطی گذشته نیستند.
در واقع فناوریهای جدید در حوزه ارتباطات نسل جدیدی از رسانهها را رویکار آوردهاند که به گفته سورین و تانکارد امکان کنترل بیشتر بر فرایند پیام از سوی استفادهکننده را فراهم میکنند. به نظر آنان یکی از پیامدهای فناوریهای جدید این است کهدیگر به سادگی مشخص نیست چه چیزی ارتباط جمعی است و چه چیزی ارتباط جمعی نیست. مرز میان ارتباط جمعی و سایر اشکال ارتباط چندان روشن نیست (سوربن و تانکارد، ۱۳۸۱: ۳۱).
پیدایش و رشد رسانههای جدید که به دلیل برخورداری از انواع ابزارهای شنیداری، دیداری، گفتاری و نوشتاری «سیستمهای چند رسانهای» خوانده میشوند، توانسته است انواع جدیدی از ارتباط را شکل دهد.
این رسانهها که به جاییکسویگی و ارتباط عمودیاز فرستنده به گیرنده بیشتر بر تعاملی بودن و ارتباط افقیتأکید دارند،این امکان را به کاربر میدهند که از هر طریقیکه دلخواه وی باشد، بتواند با دیگران ارتباط برقرار کند. علاوه بر آن کاربران رسانههای جدید از جمله وبلاگ در تولید و توزیع پیامها نقش پررنگتری ایفا میکنند، به این اعتبار تشخیص تفاوت میان تولیدکننده و مصرفکننده پیام دشوار است و ماهیت ارتباط جمعیرا دگرگون کرده است. در واقع اینترنت این فرصت را فراهم آورده است که افراد و گروههای بیشتری از مردم با هم در ارتباط باشند و تجربیات و دانستههای خود را با تعداد پرشمار دیگری به اشتراک بگذارند. بر این اساس رسانههای دیجیتال توانستهاند به تغییر سبک زندگی افراد در جامعه اطلاعاتی و ارتباطینیز مبادرت ورزند و در چنین ساختاری دیگر مخاطبان دریافتکنندگانی منفعل به شمار نمیآیند، بلکه کنشگرانی فعال محسوب میشوندکه ارتباطاتی متقابل و تعامل دارند.
رسانههای نوین، در چارچوب مفاهیم سنتی ارتباطات، «رسانههای همگانی» نیستند که پیامهای محدودی را برای انبوهی از مخاطبان متجانس پخش کنند، بلکه به دلیل تعدد پیامها و منابع در جامعه شبکهای، به مخاطبان قدرت انتخاب بیشتریدادهاند. چون این گونه مخاطبان بیشتر دوست دارند پیامهای خود را انتخاب کنند، لذا همین امر دستهبندی آنان را دشوارتر میکند و رابطه فردی میان منبع پیام و مخاطب را افزایش میدهد (خانیکی، ۱۳۸۶). مانوئل کاستلز برای توصیف این صورتبندی ارتباطی در زیست بوم جدید رسانهای از مفهوم جامعتری به نام ارتباطات خودگزین سخن میگوید. ارتباطاتیکه در محتوا خود- تولید، در پخش خود- گردان و در دریافت خود- انتخاب است. ارتباطات خود گزین از آنجاییکه با استفاده از شبکههای رایانه به رایانه و ارتباط اینترنتی پیام خود را به انبوه مخاطبان میرساند، در واقع نوعی از ارتباطات جمعی است. ولی از آنجا که این مفهوم ناشی از توسعه شبکههای افقی و تعاملی ارتباطی میباشد،مقولهایچند مدلی بوده و محتوای آن دیجیتالی است. به همین دلیل میتوان آن را به هر صورت دلخواه در آورد و از طریق شبکههای مختلف پخش کرد.ضمن اینکه امکان دسترسی آسان و رایگان مطالب، آرایش مجدد آنها را فراهم میکند. این شکل جدید رسانه تنوع نامحدود و خودگردانی عظیمی را در ساخت و تولید محتوا در اذهان عمومی ایجاد کرده که هر لحظه در سطحی محلی و جهانی در جریان است.(Castells, 2007: 246-248).
در واقع، ارتباطات خود گزین نوعی از ارتباطات گروهیاست که توسط فعالان اجتماعی،فارغ از همکاری دولتها یا رسانههای دارای شخصیت حقوقی بنا میشود. بر این اساس اکنون جنبشهای اجتماعی، سیاستمداران مخالف، رسانههای رسمی و نظایر آنها نیز در تلاش برای حضور هر چه بیشتر و فعالتر در این شبکههای ارتباطی افقی هستند و در نتیجه به طور کلی شاهد یک تغییر در سیستمهای ارتباطی میباشیم.
در این فضای جدید ارتباطی میتوان از پنج نوع رسانه اجتماعی نام برد:
الف)جماعتهای گفتوگویی: مانند تالارهای گفتوگو، گروههاییاهو و اتاقهای چت.
ب) رسانههای شخصی: مانند انواع وبلاگها.
ج) جماعتهای اطلاعی: مانند سایتهای فرامحلی، جماعتهای دارای هویت خاص، سایتهای تولید جمعی محتوا، سایتهای نهادهای جامعه مدنی و نظایر اینها.
د) شبکههای اجتماعی و سایتهای اشتراک لینک: در شبکههای اجتماعی مانند فیسبوک، توییتر، فرندفید و در سایتهای اشتراک لینک.
ه) اشتراک محتوا: سایتهایی مانند رپیدشیر، فلیکر، یوتیوب که میتوانند از طریق آنها به رایگان عکس و فیلم بارگذاری نمود (الوندی، ۱۳۸۸: ۱۲۲- ۱۲۱).
به این ترتیب وقتی بناست به مقوله «سلامت روان و رسانه» در حوزه سایبرسایکولوژی پرداخته شود، باید سطح جدیدی از مطالعات ارتباطی بر پایه فرایندها، مؤلفهها و رسانههای نو مد نظر قرار گیرد: در این سطح به طور خاص مهمترین پرسشها معطوف به نگرشها و اطلاعاتی است که از فضای مجازی حاصل شده و در آن به اشتراک گذارده میشود. در این سطح باید به پرسشهایی از این دست پرداخت که:
رابطه میان رسانههای شخصی و جماعتهای گفتوگویی و اطلاعی، شبکههای اجتماعی و اشتراک محتوا با سامانهها و نابسامانیهای روانی و نگرشهای اجتماعی چیست؟
حضور بیماران و مبتلایان به اختلالهای روانی در فضای مجازی و بهرهمندی از اطلاعات پراکنده در این فضا چه آثاری بر خود آنان و فضاهای پیرامون آنان (درمان، مناسبات اجتماعی، روابط شهری و…) دارد؟
آیا میان فضاهایمجازی و واقعی برای تأمین سلامت روانی شکافها و فاصلههایی وجود دارد؟
چه همسازیها و ناهمسازیهایی میان ارتباطات جمعی و رسانههای جدید در حوزه روان و رسانه به وجود آمده است؟
۳٫ ارتباطات سلامت:
ارتباطات سلامت حوزهای جدید و در حال تحول است که دو مقوله ارتباطات و سلامت را به هم مرتبط ساخته و از دل آن رویکردی چندوجهی و میان رشتهای به وجود آورده است. این حوزه رشتههای متعددی از جمله آموزش سلامت، ارتباطات اجتماعی، ارتباطات کلامی، بازاریابی، بازاریابی اجتماعی، روانشناسی، مردمشناسی و جامعهشناسی را در برمیگیرد و به این لحاظ اکنون با حوزههای عملی و فعالیتهای مختلف ارتباطی از جمله ارتباطات بین فردی، روابط عمومی، حمایت عمومی، بسیج اجتماعی و ارتباطات حرفهای ارتباط دارد.
در واقع برخورداری از یک زمینه سلامت همگانی مستلزم وجوه ارتباطات مؤثر و کارآمد در تمامی سطوح و مدلهای زیستمحیطی است. در این میان ارتباطات درون فردی، بین فردی، گروهی، سازمانی و اجتماعی حائز اهمیتهای فراوان هستند. به این ترتیب ارتباطات سلامت در مقیاسی وسیع، عرصههای اجتماعی زندگی شهروندی، نهادهای آموزشی و فرهنگی حوزه اشتغال و نظایر آنها را پوشش میدهد.
با این تعاریف میتوان ارتباطات سلامت را حوزه نوینیدانست که تمرکز خود را بر نقش قدرتمندینهاده است که ارتباطات انسانی و رسانهای در ارائه مراقبتهای بهداشتی و ارتقاء سطح سلامت ایفا میکنند.
(Kreps. 1992).
در سطح فردی، ارتباطات سلامت میتواند آگاهی فرد را از خطرات سلامت افزایش دهد و محرکهای ترغیبکننده و مهارتهای مورد لزوم را برایکاهش این خطرات فراهم کند. همچنین ارتباطات سلامت این قابلیت را دارد که پشتیبانی و مساعدت کسانی را که در شرایط مشابه هستند، دریافت کند و باورهای آنان را تحت تأثیر قرار دهد.
در سطح اجتماعی نیز ارتباطات سلامت میتواند در جهت اصلاح برنامههای جمعی در حمایت از سیاستها و برنامههای سلامت، افزایش تغییرات مثبت در محیط اجتماعی اقتصادی و فیزیکی جامعه، بهبود کیفیت ارائه خدمات درمانی و سرویسهای مراقبتهای بهداشتی و سلامت جمعی و در نهایت تشویق به رعایت هنجارهای اجتماعیکه برای بهبود کیفیت زندگی و سلامت جامعه مفید هستند، به کار گرفته شود.
بنابراین ارتباطات سلامت ظرفیت مشارکت در همه جنبههای پیشگیری و کنترل بیماریها و نیز ارتقای سلامت را دارد و به این اعتبار میتوان آن را در حوزههایی عملی به کار برد. برخی از این حوزهها عبارتند از:
برقراری روابط میان بیماران با متخصصان بهداشت و سلامت.
ارائه اطلاعات سلامتمدار مخاطبان.
ترغیب افراد به پذیرش توصیههای بالینی.
انتشار اطلاعات در مورد تهدیدکنندههای سلامت در مقیاسهای جمعی و فردی (ارتباطات مخاطره).
طراحی و ارائه پیامهای سلامت جمعی.
ترویج سلامت در رسانههای جمعی و فرهنگهای مختلف در سطح کلان.
آموزش مخاطبان در زمینه دستیابی به سیستمهای مراقبت سلامت و بهداشت عمومی.
گسترش کاربرد سلامت از راه دور… (Krepe, 1992)
به این ترتیب ارتباطات سلامت حوزهای مسألهمحور است که بر شناسایی، بررسی و ارائه راهکارهای عملی برای حل معضلات و ارتقای سطح سلامت تمرکز دارد. در حقیقت فرایندهای ارتباطات سلامت با تمرکز بر مسأله و پرسش آغاز میشوند و چشمانداز آن ارائه راهحل و رفع موانع موجود بر سر راه دستیابی آحاد جامعه به سلامت تن و روان است.
به اعتبار تعاریف «برنامه مردم سالم ۲۰۱۰» «ارتباطات سلامت هنر و تکنیک اطلاعرسانی، تأثیر و ترغیب افراد، نهادها و مخاطبان عمومی درباره موضوعهای مهم سلامت محور است. این حوزه شامل پیشگیری و کنترل بیماریها، ارتقای سطح سلامت و سیاستهای مراقبتهای بهداشتی و مشاغل مرتبط با مراقبتهای بهداشتی نظیر بهبود کیفیت زندگی و سلامت افراد جامعه است» (Health communication, 2010: 11-20).
برای مطالعه نسبت میان «روان و رسانه» در سطح ارتباطات سلامت، به نظر میرسد که تأثیر رسانهها را بر انگزدایی از بیماریها و آسیبهای روانی باید با سوگیری در جهت جلب مشارکت و کنشگری مخاطبان در همه فرایندهای پیشگیری و درمان دنبال کرد. در واقع ارتباطات سلامت وقتی به حد مطلوب کارآمدی میرسد که به تغییر نگرش مخاطبان اکتفا نکند بلکه بتواند رفتار آنان را در قبال مسائل سلامت تن و روان اصلاح کند. این سطح از ارتباطات سلامت به جای «وجوه سلبی» بر «وجوه ایجابی» تکیه دارد و به جای آنکه به مسأله سلامت از منظر «ارتباطات مخاطره» و تمرکز بر وضعیتهای بحرانی بنگرد، این مقوله را از زاویه «ارتباطات سلامت» مد نظر قرار میدهد.
به این ترتیب مهمترین پرسشها کاربرد رسانهها در ارتقای سلامت روان اولاً بررسی وضعیت «پیامهای سلامت» در رسانههای مختلف و ثانیاً مطالعه خوانش و فهم آنها از سوی شهروندان است. در واقع هم زبان رسانه و هم درک پیام دو مسأله اساسی در ارتباطات سلامت است که در فرایند انگزدایی از بیماریها و آسیبهای روانی نیز باید مورد توجه قرار گیرد.
۴٫ رسانهها، داغ ننگ و نظریه برچسب زنی
اصطلاح «داغ ننگ» یا «انگ» که در مطالعات اجتماعی حاکی از «هویت ضایع شده» به تعبیر اروینگ گافمن است، بار معناییکهنی دارد. اولین بار این اصطلاح را یونانیها برای نشان دادن علائمی به کار بردند که با سوزاندن یا بریدن پوست افراد، ایجاد میشد و داّل بر این بود که حامل آن، برده، مجرم و یا خیانتکار است و باید از او پرهیز کرد (گافمن، ۱۳۸۶: ۲۹).
در فرایندهای جامعهشناختی، داغ ننگ تفاوت خاصی بین هویت اجتماعی بالفعل و بالقوه فرد به وجود میآورد و این اصطلاح غالباً برای اشاره به ویژگییا صفتی به کار برده میشود که شدیداً بدنام کننده یا ننگآور است (گافمن، ۱۳۸۶: ۳۰ و ۳۲)
از نظر گافمن سه نوع داغ ننگ متفاوت را میتوان در جامعه مشاهده کرد: اولین نوع زشتیها و معایب مربوط به بدن هستند (انواع بدشکلیهای جسمانی)، نوع دوم، نواقص و کمبودهای مربوط به شخصیت خود را شامل میشوند (مثل متقلّب، ضعیفالنفس و…) این صفات با توجه به شواهد موجود به کسانی مربوط میشوند که برای مثال دچار اختلالات روانی، زندان، اعتیاد به مواد مخدر، اعتیاد به الکل، همجنسخواهی، بیکاری، اقدام به خودکشی و رفتارهای افراطی سیاسی هستند و بالأخره نوع سوم، داغ ننگ قومی و قبیلهای است که منظور از آن داغ ننگهای مربوط به نژاد، ملیت و مذهب است. این گونه داغ ننگها میتوانند در سیر نسلها انتقال یافته و تمام اعضاییک خانواده را یکسان آلوده سازند (گافمن، ۱۳۸۶: ۳۴).
در برابر این مفهوم که بر ساختهای متأثر از کلیشهها و تصورات قالبی است، نظریه «برچسبزنی» که یکی از فرایندهای نظری برای مطالعه کجرویهای اجتماعی است، میتواند نقش رسانهها را در این زمینه تبیین کند.
بر اساس این نظریه، فرد صرفاً با تخطی از برخی هنجارهای رفتاریکجرو نمیشود، بلکه کجرو برچسبی است که به فرد زده میشود (مهدیزاده، ۱۳۸۹: ۲۰۲).
هوارد بکر کجروی را محصول نوعی ساخت اجتماعی میداند که به وسیله گروههای خاص به منظور طرد و حذف و کجرو شناختن دیگران ساخته میشود. بنابراین کجروی ویژگی ذاتی رفتاری نیست که شخص مرتکب شده باشد، بلکه پیامد اعمال قواعد و تحریم نسبت به شخص کجرو به وسیله دیگران است (مهدیزاده، ۱۳۸۹: ۲۰۳).
این نظریه که قائل به خلق گفتمانیکجروساز در بافت اجتماعی است، چنین تفسیری را از تصورات پیشین دارد که وقتی دیگران تصوری منفی از کنشهای ما داشته باشند و اساساً درباره ما و کنشهای ما با لحن منفی سخن بگویند آنگاه خود ما نیز در همین چارچوب خود را تجسم خواهیم کرد.
نظریه برچسب زنی بکر وقتی در کنار نظریه «هراس اخلاقی» استانلیکوهن قرار میگیرد، میتواند به نقش اجتماعی رسانهها در مسأله انگ و داغ ننگ بپردازد.
«هراس اخلاقی» وضعیتی است که در آن یک وضعیت، رویداد، شخصییا گروهی از اشخاص به عنوان خطر و تهدیدی برای منافع و ارزشهای اجتماعی تعریف میشوند. وضعیتیکه رسانهها آن را به طور کلیشهای و رسمی تعریف میکنند «در این وضعیت سردبیران و سیاستمداران به عنوان نگهبانان مرزها و حریمهای اخلاقی جامعه تعریف میشوند.»
در واقع هراس اخلاقی محصول گزارش رسانهها تمرکز بر رویدادهای سطحی و کم اهمیت اغراق و برجستهسازی است، نه وجوه مخاطرههایی جدی برای حیات اخلاقی جامعه، در چنین وضعیتی اهمیت برچسبهاییکه توسط رسانههای جمعی زده میشود در شیوههای برخورد مخاطبان آنها و یا رمزگشایی برچسبها به وسیله مخاطبان بروز میکند (سولیران و همکاران به نقل از مهدیزاده، ۱۳۸۹: ۲۰۴).
به این ترتیب در فرایند انگزایییا انگزدایی رسانهها از بیماریهای روانی باید مسأله کانونی را در سوء بازنمایی رسانهها و اهمیت برچسبهایی دانست که توسط رسانهها زده میشود، علاوه بر آن باید به سازوکارهای رمزگشایی مخاطبان- اعم از بیماران و غیر بیماران- به این برچسبها نیز توجه کرد.
تحقیقات گوناگونیکه در ایران انجام گرفتهاند، نشان میدهند که مسأله ضعفها و ناکارآمدیهای رسانهها در هر سه سطح روانشناسی رسانه، سایبرسایکولوژی و ارتباطات سلامت در خور توجه است و در این میان فاصله معناداری میان نظر کارشناسان ارتباطی و متخصصان بهداشت و سلامت با شکل و محتوای پیامهای تولید شده وجود دارد. برای نمونه پژوهشیکه تحت عنوان «بررسی دیدگاه دانشجویان آموزش بهداشت نسبت به ارتباطات سلامت و تلویزیون» توسط روشنک عاطفیمنش در سال ۱۳۸۹ در تهران انجام گرفته است. نشان میدهد که با افزایش مقطع تحصیلی دانشجویان، ارزیابی آنان از میزان موفقیت برنامههای سلامتمحور تلویزیون کاهش مییابد. این به آن معناست که این قبیل برنامهها از داوریهای مثبت کارشناسانه کمتر برخوردار هستند (عاطفیمنش، ۱۳۸۹)
تحقیق دیگریکه در همین سال از سوی حبیب راثیتهرانی زیر عنوان «سنجش نگرش مخاطبان تلویزیون نسبت به تأثیر پیامهای سلامت» به انجام رسیده است، حاکی از آن است که پیامهای سلامت تلویزیون برای تغییر رفتار مخاطبان کافی نبوده و ارتباطات میانفردی نقش مکمل را در انجام این مهم به عهده دارند. (راثی تهرانی، ۱۳۸۹)
جمعبندی و نتیجهگیری:
همانطور که گفته شد رفتارهای بهداشتی در بستری از هنجارها، باورها و رفتارهای پذیرفته شده اجتماعی مشخص شکل میگیرند و در این میان شبکههای اجتماعی از جمله رسانهها از مهمترین ابزارها در اصلاح تصویر بیماریها و بیماران روانی به حساب میآیند.
البته رسانهها در این میان نقشی دوگانه دارند، یعنی هم میتوانند تصویری منفی از این بیماریها و بیماران ارائه دهند و هم در تعدیل این تصویر منفی، تأثیرگذار باشند. آثار پیامها و برنامهها و تصاویر ارائه شده رسانهای، در قبال گروههای اجتماعی نقش دیگری نیز دارند و آن تفسیر و تشریح پیامها در محیط اجتماعی است. گفتوگوهای بین فردی درباره موضوعات بهداشتی و تصاویر ارائه شده در تلویزیون و رسانههای دیگر ممکن است منجر به برجسته شدن یک موضوع سلامت شود که در پی آن میزان ارزیابی اطلاعات توسط مخاطبان بالا رود و آگاهی مردم درباره آن موضوع بیشتر شود. در این حالت ممکن است شهروندان درگیر «همگرایی بازتابی» شوند. همگرایی بازتابی وقتی رخ میدهد که مردم تعمداً بر اطلاعات خاصی متمرکز میشوند و درباره آن با دیگران صحبت میکنند.
به اتکاء این رویکرد میتوان راهحلهایی را برای ارائه تصویری معقولانه و معتدلتر بیماریها و بیماران روانی در رسانهها ارائه داد و به نوعی از آنها انگزداییکرد که از آن جمله است:
۱٫استفاده از بیماران روانی در پیامهای حاوی جاذبههای چندگانه و مثبت، به طوریکه از بیماران روانی نجات یافته برای منبع پیام سلامت و ارائه تصویری مثبت از بیماران روانی استفاده شود.
۲٫ به دلیل استفاده مکرر از بیماران روانی در نقشهای منفی، رسانهها میتوانند بیخطر بودن، آرامش و همانندی این افراد را با سایر افراد جامعه از طریق اعطای نقشهای اصلی در برنامهها و پیامهای نمایشی و دراماتیزه سلامت به تصویر بکشند.
۳٫ از آنجا که یکی از راههای تأثیر بیشتر پیام، استفاده از افراد همسان و متشابه با مخاطبان است، اعطای نقش قهرمان به افرادیکه در نهایت ابتلای به «بیماری روانی» نیز برای او مشخص میشود، میتواند در بهبود تصویر آنها کمککند.
۴٫ به دلیل اینکه ارائه تصاویر این بیماران در رسانههای ما اغلب با غلو و بزرگنمایی همراه است، ارائه تصویر واقعی و عادی از زندگی روزمره و فعالیتهای طبیعی مبتلایان به بیماری روانی و همچنین سیر ابتلای آنان به این گونه بیماریها میتواند به واقعی ساختن و ملموس کردن هویت، موقعیت و شخصیت این بیماران کمک شایانیکند. در واقع اگر مخاطبان رسانهها با تصاویر واقعی این گونه بیماران آشنا شوند و این نکته برایشان مشخص شود که افراد بیمار مبتلا به حتییک سرماخوردگی ساده ممکن است از بیماران روانی برای سلامت آنان خطرناکتر باشد، دیگر امکان جهتگیری رسانهها در ارائه تصویرهایی منفی از بیماران روانی تا میزان زیادیکاهش خواهد یافت.
۵٫ میتوان و باید بر اصول اخلاقی در دفاع از حقوق بیماران و آسیبدیدگان روانی تأکید کرد. حداقل نتیجه این کار، حفظ فاصله از بازیگران و یا گروههای انگزن و بهرهمندی از نظرهای نهادهای مدنی و انجمنهای تخصصی نظیر نهادهای علمی وابسته به پزشکان، روانپزشکان و روانشناسان است.
۶٫ مسأله مهم ارتباطی تدوین و تبیین ارزشهای خبری در انعکاس مسائل مربوط به بیماریها و بیماران روانی است در این باب توجه به «روزنامهنگاری روایی» توصیه میشودکه خود نوعی روزنامهنگاری فرایندگراست.
۷٫ باید رسانهها را فراتر از وسایل ارتباط جمعی قدیم یعنی رادیو، تلویزیون و مطبوعات دید و رسانههای جدید در مطالعات و تحقیقات انگزدایی از بیماریها و بیماران روانی وارد کرد.
چکیده همه این رویکردها را در دو وجه «اصلاح فهم» و «اصلاح زبان» رسانهای خلاصه میشود،یعنی به گفته سهراب سپهری:
چشمها را باید شست /جور دیگری باید دید
منابع:
۱٫ فارسی
-الوندی، پدرام (۱۳۸۸)، «رسانههای شهروندی در ایران، الگوها و روندهای شکلگیری روزنامهنگاری شهروندی در فضای مجازی» پایاننامه کارشناسی ارشد رشته ارتباطات، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی.
– خانیکی، هادی (۱۳۸۶)، «وبلاگی شدن فرهنگ، چشمانداز و ویژگیها»، مجموعه مقالات فرهنگ و فناوری اطلاعات، مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی
– راثی تهرانی، حبیب (۱۳۸۹)، «سنجش نگرش مخاطبان تلویزیون نسبت به تأثیر پیامهای سلامت» پایاننامه کارشناسی ارشد، رشته ارتباطات، دانشگاه علامه طباطبایی.
– روحانی، ریحانه سادات (۱۳۸۹)، «رابطه میان بهرهمندی از وبلاگ با نگرش افراد نسبت به روابط مجازی و احساس تنهایی»، پایان نامه کارشناسی ارشد، رشته روانشناسی عمومی دانشگاه علامه طباطبایی
– سورین، ورنر و تانکارد، جیمز (۱۳۸۱)، نظریههای ارتباطات، ترجمه علیرضا دهقان، انتشارات دانشگاه تهران
– عاطفیمنش، روشنک (۱۳۸۹)، «بررسی دیدگاه دانشجویان آموزش بهداشت نسبت به ارتباطات سلامت و تلویزیون» پایاننامه کارشناسی ارشد رشته ارتباطات، دانشگاه علامه طباطبایی.
– کاستلز، مانوئل (۱۳۸۴): عصر اطلاعات، ظهور جامعه شبکهای، جلد اول، ترجمه احد علیقلیان و افشین خاکباز، طرح نو.
– گافمن، اروینگ (۱۳۸۶)؛ داغ ننگ، چارهاندیشی برای هویت ضایع شده ترجمه مسعود کیانپور، نشر مرکز
– مهدیزاده، سیدمحمد (۱۳۸۹)؛ نظریههای رسانه، انتشارات همشهری
۲٫ انگلیسی
– Castells, Manuel (2007), “Communication Power and Counter Power in the Network Society”, International Journal of Communication.
– Fishoff, Stuart (2005), “Media Phsycology, A Personal Essay in Definition & Purview”, Journal of Media Sycology, Vol. 10, No.1, Febuary 8.
– Giles, David (2003), Media Phsycology, New Jersey, London, Lawrence Erl baum Associaties, Publishers Mahwah.
– Health Communication, Heal thy People (2010), Lead Ageney, Office of Disease Prevention and Heath Promotion.
– Kreps, G.L and Thornton, B.c (1992): Health communication, Theory and Practice, (2nded), Waveland Press.